


کلمات کلیدی:
این شعر را من در سال ????(??سال پیش) سروده ام....و اکنون به مناسبت "روز قدس " به شما تقدیم می کنم . به امید روز آزادی قدس و همه سرزمین های اشغالی مسلمانان جهان و بهروزی همه آنان . به امید روزی که برای رسیدن به آرمان های مقدس خود علاوه بر "شور" و" شعر "و" شعار " قدری هم بر " شعور "بیفزاییم!!
فلسطین مظلوم !
درود بر همه مردان عزم پولادین
درود بر همه رزمندگان خشم آگین
درود بر همه پویندگان راه نجات
درود برهمه جویندگان حق و یقین
درود بر همه جنگاوران و جانبازان
درود بر همه آزادگان روی زمین
درود بر همه تن های دست شسته زجان
د ر و د بر همه با ز و ا ن پو لاد ین
درود بر سر پر شور نو جوان چریک
که می دهد سر خود در ره دفاع از دین
درود بر شرر قلب های توفنده
که شعله می کشد از سینه های خشم آگین
درود بر صف مواج توده های چریک
که نعره شان شکند پشت دشمن دیرین
درود بر کف صحرا و خیمه های کبود
که پرورند به دامان چریک پولا دین
درود بر لبن پاک مادران عرب
که شیرمرد بسازد ز کودکی شیرین
درود بر تپش قلب کوچک طفلان
که ناگهان شود آماج تیر زهرآگین
درود بر نمکین خنده های طفل شهید
که نقش بسته به لب های کوچک و خونین
درود بر عطش کودکان آ و ا ر ه
که در صحاری اردن غنوده اند غمین
درود بر شرر و شعله مسلسل و توپ
که ظلمت شب سنگر شود از آن رنگین
درود بر شفق سرخ رنگ قدس عزیز
درود بر شرف و همت" صلاح الدین "
درود بر سخن پاک سرور شهدا (ع)
که " مرگ سرخ بود به که زیستن ننگین "
درود بر تو ! ایا کودک فلسطینی !
که توده های مسلمان کند تو را تحسین
بجنگ خلق فلسطین ! بکوب استعمار !
بساز میهن آزاد و زنده کن آیین
امید آن که به روزی کنار هم جنگیم
علیه دشمن اسلام از یسار و یمین
سرود دلکش تو بشکند سکوت فضا
ز خواب خوش بپراند یهود کاخ نشین
درود ملت مسلم به خاک پای تو باد !
نگاه دار تو باشد خدای عرش برین
( سراینده : سید علیرضا شفیعی مطهر - کاشان-?/??/????)
کلمات کلیدی:
گــوهــر عــرفــان
درود بر گروه شمس در ایران
وهزاران درود بر خانم رویا ( از دوستان رادیو گلها که مرا با شاهکاری از گروه شمس آشنا نمود و بر ارادتم بایشان افزود )
پیش کش برهنوردان راه درویشی و دوستان بی شمار رادیو گلها
شاه درویشان (پیر بلخ ؛ مولانا ) را شیفتگان فراوان وپراکنده اش در جهان خوب میشناسند واز نکته سنجیها وزیبا اندیشیها وآرایش واژه هایش که تن را بلرزه در میآورد ، آگاهند
چیزی که تازگیها بآن راه یافته ام ... فراوانی واژه های پاک فارسی است که در سروده های شاهنشاه میدرخشند واین باور را در دلها یمان باز سازی میکند که آن فرهیخته ی بی همتا گرایشاتی بسیار ژرف بفارسی نگاری داشته وهر هنگام میکوشیده تا آن واژه ها را بجای گویش تازیان که در دوران زندگیش فراگیر بوده .... بکار گیرد وبیشتر وبیشتر سروده های هفتادهزار خانه ایش را با واژه های خودی بیاراید ....
از این نکته ی بالنده که بگذریم .... وارد دنیای شکوهمند اندیشه ی شاهنشاه میشویم که آن نیز گنجینه ی دیگریست که نیاز بباز نگریها وپژوهشهای گسترده دارد که براستی واژه ها ی گویشمان تاب رسیدگی باین دنیای با شکوه را ندارد یا بسخنی دیگر شگفت زده میشویم که چگونه وبا چه روش ونگارش وآرایشی باین گلزار همیشه بهار پای نهیم واز آنهمه شکوه مات نشویم ..... وبا چه رنگ و سخنی آغاز به ستایشش کنیم .
تازگیها در سرزمین گل وبلبل و زادگاه کورش وداریوش گروهی از شیفتگان شاهنشاه
( مولانا ) بر خواسته اند ونام شمس را بر خود نهاده وبا یاری از نوای کهن ایران که در آمیخته با دستگاه های خوش موسیقی سنتی است ، با برداشت از چکامه ها وسروده های آن فرهیخته ی بی همتا ... شاهکارهائی را بارمغان آورده اند که شنیدنش تا تک تک یاخته های بدن را بشادی وسرور میآورد که دمشان گرم وزندگیشان در آمیخته با شادی باد .....یکی از دوستان رادیو گلها ( خانم رویا ) شاهکاری از گروه شمس را برایم فرستاده بود که بازتاب شگفت آور اندیشه ی شاه درویشان را بگونه ای در خور بزرگداشت ودر آمیخته با تـَف و چنگ وچغانه و نی وتار بشنونده ، مستی بی می را پیش کش میکند :
بی تو بسامان نرسم ، ای سروسامان همه تو
ای بتو زنده همه من ، ای بتنم جان ، همه تو
دو باره وسد باره وهزار باره وارد دنیای درویشانه ی او میشویم که در یک واژه بخود رنگ میگیرد ... شمس
همان درویش یک لا قبائی که پیران دگر اندیش او را شمس پرنده یا شمس سیاه پوش میخواندند .... کسی که با گویش وآرایش سخنش بر آن کهکشان اندیشه ودریای زیبا اندیشی زد واز مولانای آموزگار دین ... درویشی ساخت که جهانی را بکف زدن واداشته وانگشت ها را بلب آورده که براستی آن پیر توریزی ( تبریزی ) ژنده پوش کی بود که هفتاد هزار بار مولانا را وادار کرد که در سروده هایش .... او را بستاید :
ای همه دستان زتو ومستی مستان زتو هم
رمز میستان زتو وراز نیستان همه تو
دستان را بگونه هائی بر آورد کرده اند که پسندیده ترینش پایکوبی در آمیخته با بزرگداشت از ایزد را میرساند که بباور من با اندیشه ی کهکشانی مولوی همخوانی دارد .
رمز میستان بر همگان آشنا است ولی راز نیستان را میشود چنین بر آورد کرد که نیستان هنگام بر خوردش با وزش باد آهنگین میشود ودر آمیخته با نواهائی نا شناخته وگنگ و از سوی دیگر آهنگ خوش نی که از جدائیها در مثنوی یاد میکند نیز میتواند باز تابی از راز درون باشد ، چیزی که در خور شگفتی است همانا نا رسائی ویا سادگی در آمیخته با نا رسائی است که در سخن شاهنشاه ، خواننده را باوج شگفتی میرساند وهمان راز نیستان نمونه ایست از بازتاب آن شگفتیهای سرور انگیز ومستی بخش :
من که بدریا زده ام ، تا چه کنی با دل من
تخته و ورته همه تو ، ساحل وتوفان همه تو
در این پیام ، نمیشود بیک روی داد ساده بسنده کنیم که کسی بدریا زده وبدنبال تخته و ورته و کرانه ی دریا میگردد ، اگر چنین باشد .... پیام نمیتواند با پرواز اندیشه ی شاهنشاه (مولوی) همخوانی داشته باشد ، چون او بالاتر از بالاترین ها وبیسو ترین بیسوئیها را میبیند ، برای اندیشه ی او توفان و کرانه ی دریا وتخته و ورته در یک واژه گنجانیده شده وآن واژه ما را دو باره وهفتاد هزار باره به بن بستی میکشاند که راهی دگر را نمیشود بر آن زد و آن شمس است که اندیشه ی شاهنشاه را در هم آمیخته وتوفانی که همه چیز را در هم میکوبد وپیش میتازد براه انداخته ... یا در او آفریده ؛ در جائی گفته که ستاره ای در دلش آفریده شده که هفت کهکشان درونش میگنجد ، اندیشه او بالاتر از بالاترین ها را میبیند :
همتی ای دوست که این دانه زخود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو باران همه تو
میبینید ! دو باره ما را بهمان بن بست شمس میکشاند که بیش از پیش شگفت زده شویم که آن خورشید همیشه درخشان که دانه را با یاری از آب باران ، ودرون خاک ، وادار بسرکشی میکند ، تا بدرختی تنومند و پر بار برگردانده شود ، میبینید اندیشه سر از چه جهانی در میآورد ! آیا در پیامهای دگر فرهیختگان گیتی ، همانندش را دیده اید ؟:
تا بکجایم بری ای جذبه ی خون ، ذوق جنون
سلسله بر جان ، همه من ، سلسله جنبان همه تو
در اینجا ، شمس از دریای پرگهر اندیشمندی برون میآید وغوغا آفرین میشود ، یکپارچه باجان وروان در میآمیزد ، تن بلرزش وپایکوبی ودست افشانی میرسد وچشم براه است تا بفرمان شمس ، سلسله جنبان شوند ، تن وجان ودست وپا وتک تک یاخته های سازنده ی تن بهم آیند ودر افتند وبگردند وبپا خیزند وکوه را از لرزش پایکوبی برقص در آورند :
شور تو آواز توئی ، وصف شیراز توئی
جاذبه ی شعر تو و گوهر عرفان همه تو
دُر افشانیها را با این پیام که رنگ وبوی آسمانی دارد .... بپایانی میبرد که مستی بر ما چیره شده واز غوغای درون بوجد آمده ایم .... شور وآواز را در هم آمیخته ، بیان باز آمده از اوج کهکشانهایش را بزمین آورده و در یک واژه پیاده میکند .... گوهر عرفان را که از ژرفنای دریا های بیکران دانش وبینش یافته ... بسرورش ، بآموزگار فرهیخته اش ، بکسی که از نور دیدگانش بیشتر وبیشتر دوست دارد بارمغان میآورد ودر سبدی ، آن گوهر نایاب را پیش کشش میکند و در یک واژه او را میستاید ..... گوهر عرفان تو ئی
کمی بخودمان آئیم وبیشتر وبیشتر بیاندشیم که در فرهنگ مانایمان که جهانی بر آن میبالد چه کسانی را داریم وبا چه اندیشه هائی میتوانیم شب وروزمان را سپری کنیم .....
پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد ارسال باقر کتابدار
کلمات کلیدی:
خودباوری شخصی
جدا از باورهای زندگی ساز به خودِ انسانی، ملّی و دینی، هر کس در قلمرو شخصی و شخصیتی خویش ـ با تمام ویژگی هایی که او را از دیگران جدا می سازد ـ ، توانایی ها، استعدادها و ظرفیت های خاصّی دارد که باید آنها را بشناسد، استخراج کند و به کار گیرد و با باورمندی به عظمت آنها، ضعف ها، کمبودها و شکست هایش را جبران سازد. این خودباوری، باید ریشه ناامیدی را برکَنَد، ناتوانی های خیالی را از پندار انسان برگیرد و نشاط و شور بیافریند.
این خودباوری، باید بنیان سست اندیشی و وابستگی بی جهت به دیگران را از بین ببرد و شخص را به استقلال در اندیشه و تلاش، وادارد و رهاوردهایی از این دست دارد:
1. از اتّکای بی جهت به این و آن، جلوگیری می کند؛
2. یأس و ناامیدی را می زداید؛
3. خودباختگی، خودناشناسی و خودکم بینی را از بین می بَرد؛
4. اراده را توانمند می سازد؛
5. به انسان، شجاعت اقدام های بزرگ می دهد.
گفتنی است که این خودباوری، در طول اعتماد، توکّل وتفویض به خداوند متعال و جزئی از آن و از جنس آن است، نه در عرض آن و رویاروی آن. در بینش اسلامی، نیروها و عظمت های شخصی، مستقل و قائم به ذات نیستند؛ بلکه برآمده از کانون قدرت آفرین الهی اند؛ حتّی اعتماد به خداوند و توکّل و تفویض، ممکن است برای بهره وری بهینه از این نیروهای شخصی و گوهرهای نهفته در جان آدمی باشند.
آفت های خودباوری شخصی
آفت های خودباوری شخصی بدین شرح اند:
1. خود کم بینی،
2. نقص های جسمی،
3. شکست ها،
4. پذیرفته نشدن،
5. کمداشت محبّت،
6. وابستگی افراطی،
7. تحقیرها،
8. فقر و تنگدستی.
اینک به ترتیب، هرکدام از این موارد را شرح می دهیم:
خود کم بینی یا عقده حقارت، نگرش منفی نسبت به خویش و کم انگاشتن یا نادیده گرفتن توانایی ها و ارزش های خود است. اسلام، مؤمن را عزیز و گران قدر می پرورانَد و او را دارای شخصیت والایی می داند: وَلله العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنین. عزّت، برای خدا، رسول او ومؤمنان است.
اسلام، به هیچ مؤمنی اجازه نمی دهد که خود را خوار سازد و شخصیت خود را نادیده انگارد.
بسیاری از کسانی که دچار خَلأهای روانی، ناهنجاری های اخلاقی و بزهکاری می شوند، آنهایی هستند که خود را خوار می پندارند. عزّت نفس، نقش عمده ای در رفتارهای منطقی و بهنجار و یا رفتارهای نابهنجار و ناسازگار و بزهکاری افراد دارد. چنان که بر اساس تحقیقات انجام شده، عزّت نفس، می تواند موجب پیشگیری، تعدیل و یا تشدید برخی از رفتارها گردد.
در کتاب روان شناسی اجتماعی، مواردی از مطالعات و تحقیقات در این زمینه، بیان شده است. از جمله، مؤلّف در مورد چگونگی احساس درونی افراد، پس از ارتکاب اعمال نامطلوب، چنین می گوید:
وانگهی، همان طور که انتظار می رود، افرادی که عزّت نفس دارند، اگر به نحوی ابلهانه و بی رحمانه رفتار کنند، بیشتر از دیگران، احساس ناهماهنگی می کنند.
در مورد دیگر، نتیجه آزمایش انجام شده از دانشجویان، در خصوص ارتباط عزّت نفس با امکان ارتکاب به تقلّب، نشان می دهد دانشجویانی که قبلاً اطّلاعات مربوط به عزّت نفس پایین دریافت کرده بودند، خیلی بیشتر از آنهایی که اطّلاعات مربوط به عزّت نفس بالا دریافت کرده بودند، مرتکب تقلّب شدند. در روایت آمده است: مَنْ هانَتْ علیه نَفْسُه فَلا تأمَنْ شَرّه. کسی که نفسش بر او خوار شده، از شرّش آسوده مباش. و در روایت دیگری آمده است: مَنْ هانَتْ علیه نَفْسُه فَلا تَرْجَ خَیْرَه. کسی که نفس او برایش خوار شده، امید خوبی از او نداشته باش.
کلمات کلیدی:










دوباره موجی از کلمات مرا به صخره های سبز خاطرات کوبید،
و دریای صبر و سکوت مرا به کام کشید ،
.................
دانه های درشت برف مارا به روی عرشه برد،
و با نگاه، دل آسمان شبهای برفی را جستجو کردیم،
شگفت و زیبا،مرزی برای آسمان و دریا نبود،
بلور های آسمان مارا به وجد آورد،...............
................
و اکنون دریا رنگ تنهایی ست،
من در افق گذشته ها، به دنبا ل ساحلی میگردم که نامش ایمان بود،
من به گفتگوی باران و بهار،
به شوق رسیدن برای یک شهاب ،
به رازهای نگفت? نگاهت،
به گنج های لبخند مهربانت ،
" ایمان دارم"
مینا
9/7/87
کلمات کلیدی:
و اما شیوه نوشتار من
نخست بپردازم به شیوه نوشتن "نامهای خاص"
هر نام خاصی (نام فرد، شهر، کشور، جانور و غیره) که به زبانی وارد میشود باید از قانونهای آن زبان پی روی کند و با حرفهای الفبای آن زبان نوشته شود. شما نمیتوانید به فرانسه بروید و نام خود را در همه جا با الفبای پارسی بنویسید و بعد هم ادعا کنید که دیکته نام من به این گونه است. حالا همین مساله در زبان پارسی هم دایر است. در الفبای پارسی ما 8 حرف را از تازیان به عاریت گرفته ایم. این 8 حرف اینها هستند: "ث ح ص ض ط ظ ع ق". هنگامی که ما میخاهیم نامی بیگانه را (فرقی نمیکند که این نام تازی است یا فرانسوی یا چینی یا ترکی) در پارسی بنگاریم نباید از این 8 حرف عاریتی استفاده نمود. پس باید "محمد" را "مهمد" نوشت و "اصطیو" را "استیو" و "طهران" را "تهران". و نیز هر واژه ای که این 8 حرف درش بود میتوانیم با اطمینان بگوییم که این واژه تازی است. و به نظر من باید کوشش نماییم که از معادل پارسی آن استفاده نماییم.
2- علامت جمع
در پارسی ما فقط دو علامت جمع داریم "ان" برای جانداران و "ها" برای غیر جانداران. جمع شکسته و "ات"، تازی است و نباید در زبان پارسی استفاده نماییم. "علامات"، احزاب"،... اشتباه است، هرچند که این واژه ها تازی هستند ولی برای جمع بستن آنها باید از قانونهای زبان پارسی استفاده کرده و گفت "علامتها" و "حزبها". همان گونه که نمیگوییم تلفونز و میگوییم تلفنها.
3- تنوین تازی
ما در پارسی این نشانه را نداریم و باید به جای آن از "ن" استفاده کنیم. مانند "فعلن"، "اصلن".
4- غیر خاندنیها
درپارسی واژه هایی هستند که در آنها حرفهای نوشته میشود ولی خانده نمیشود و بیشتر هم "و" است مانند خواندن، خواهر، خواسته .... هیچ نیازی به نوشتن این حرفها نیست. و همین "و" در برخی از واژها میآید ولی نوشته نمیشود که باید نوشت. مانند "سوهراب"، "کومک"، "کوجا". و پاره ای زمانها ما در واژه ای حرفی را مینویسیم و آن را چیز دیگر تلفظ میکنیم که این نیز اشتباه است. مانند "موسی" که درست آن "موسا" است و یا حتا".
5- تغییر یافته ها
پس از تاخت و تاز تازیان به ایران برخی نامها تغییر یافتند. این نامها آنهایی بودند که تلفظ آن برای تازیان یا مشکل بود یا غیر ممکن، زیرا در این واژه ها حرفهایی به کار رفته بود که در زبان تازی وجود نداشت (پ چ ژ گ). مانند سپاهان که به اصفهان تبدیل شد و یا پارسی که به فارسی تغییر یافت، و من نامهای نخستین آنان را بکار میبرم.
اینها نکته هایی بودند که در شیوه نوشتار من نیاز به روشنگری داشت. برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید به مقاله های آقای کسروی به ویژه، و مقاله های اوستاد دکتر "مهمد جا
فر مهجوب" و اوستادان دیگر زبان پارسی مراجعه کنید.
پایدار و پیروز باشید
کلمات کلیدی:
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز آیا قدرت اندیشه ام می بود ؟
باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود ؟
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم ، هیچ
فروغ
کلمات کلیدی:
87/7/10 داستانک:: بهدستگرفتن سرنوشت خویش در سه سوت!
وقتی که خسته و خوابآلود سرش روی انبوه کاغذهای روی میزش افتاد، جوانک سراغش آمد. دست راست جوانک در جیب کتش بود. انگار چیزی را پنهان داشت. |
کلمات کلیدی:
همسر پیامبر چگونه کشته شد؟

روزهای آخر عمر معویه بود و اون فکرهای بزرگی در سر داشت. روزی از همان روزها برای مروان، حمکران خود در مدینه نامهای نوشت و گفت: یاران پیامبر و مردم را جمع کن و از آنها برای فرزندم یزید بیعت بگیر!
پس از رسیدن نامه، مروان مردم را جمع کرد و روی منبر به وصف یزید پرداخت و برای او اعلام بیعت کرد.
عبدالرحمن پسر ابوبکر از حرفها و تمجیدهای مروان از یزید برآشفت و گفت: تو و آن کس که تو را به این سخنان واداشته، دروغ می گویید، زیرا یزید با آن همه اوصاف بدی که دارد، شایستهی خلافت نیست.
مروان از جسارت این مرد، ناراحت شد و بر او تاخت.
اما عبد الرحمن دیگر تاب نیاورد و بیدرنگ از پایین منبر پای مروان را گرفت و گفت: ای دشمن خدا! از منبر پایین بیا، تو اهل آن نیستی که به جای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بنشینی، پیامبر تو و پدرت را از مدینه تبعید کرده بود.
در این گیر و دار عایشه نیز همراه گروهی از زنان مدینه به مسجد آمد تا به مروان اعتراض کنند.
مروان تا عایشه را دید از ترس خود را به عایشه رساند و گفت: ای مادر مومنان! تو را به خدا سوگند می دهم آنچه حق است بگو.
عایشه گفت: من به جز سخن حق چیزی نمی گویم، رسول خدا تو و پدرت را لعنت کرده بود. تو و پدرت تبعیدی هستید. چرا با برادرم عبدالرحمن، چنین سخن می گویی؟!
با این خطاب عایشه، مروان در میان جمعیت ضایع و خاموش شد. اما دلش از در شعلههای کینه میسوخت.
این بود که تمام جریان را در نامهای برای معاویه نوشت، معاویه نیز چون ماجرا را دانست همان آتش در دلش زبانه کشید و کینه عایشه را به دل گرفت و با هزار سوار برای گرفتن بیعت و ترساندن مردم، به مدینه آمد.
با مقایسه رفتار علی(علیهالسلام) و معاویه، عظمت روحی و عفو و کرم علی(علیهالسلام) پی می بریم.
عایشه وقتی فهمید معاویه به مدینه آمده است برای اعتراض نزد او رفت و گفت: برادرم محمد را کشتی و بدنش را سوزاندی کافی نبود؟ امروز به مدینه آمدهای تا عبدالرحمن را نیز اذیت کنی؟ تو نمی دانی که از طُلَقا (و آزاد شدههای پیامبر در فتح مکه) هستی؟ برای آزاد شدهها روا نیست که تکیه بر خلافت جامعه اسلامی زنند، پدر تو از لشکریان احزاب و در صف دشمنان اسلام بود، و همواره با رسول خدا مخالفت میکرد... .
با این حرفهای عایشه، کینه معاویه بیشتر شد، و تصمیم قتل او را گرفت، مورخین و علمای اهل تسنن مانند زمخشری در ربیع الابرار، و حافظ ابی نعیم در تاریخ خود می نویسند:
معاویه در مدینه دستور داد چاهی را در خانه خود کندند، و روی آن را با خاشاک پوشاندند و روی آن صندلی گذاشتند.
آنگاه عایشه را به مهمانی دعوت کرد، وقتی که عایشه با راهنمایی گماشتگان آمد و روی صندلی نشست همان جا به چاه افتاد. معاویه سر آن چاه را با آهک گرفت و همانجا قبر عایشه شد.
بعضی نوشتهاند: دعوت معاویه از عایشه اواخر شب بود، عایشه سوار بر الاغ شد و همراه غلامش پیش معاویه آمد، معاویه عایشه را بسیار احترام کرد، و او را به نشستن در جایگاه مخصوصی تعارف نمود، همین که عایشه در آنجا نشست، به چاه افتاد، معاویه غلام و الاغش را نیز در چاه افکند تا کسی از این ماجرا مطلع نشود، ولی رفته رفته، این ماجرا توسط عدهای از بستگان معاویه کشف شد.
نکته قابل توجه اینکه عایشه با اینکه باعث فتنه جنگ جمل شد و این جنگ بزرگ را به وجود آورد و در نتیجه خون هزاران نفر از مسلمان، در آن ریخته شد، پس از پیروزی سپاه علی علیه السلام، در پایان جنگ، آن حضرت دستور داد که به عایشه گزندی نرسانند. حتی به هیچ کس جز محمد بن ابی بکر، برادر عایشه، اجازه نزدیک شدن به او را نداد، و او را همراه عدهای محافظ از (زنان که در ظاهر مرد بودند) به مدینه بازگزداند.
با مقایسه رفتار علی(علیهالسلام) و معاویه، عظمت روحی و عفو و کرم علی(علیهالسلام) پی می بریم.
برگرفته از کتاب: پندهای جاویدان، محمد محمدی اشتهاردی
کلمات کلیدی:
درمانگاه قرآن (2)

درمان غرور (2)
# آیا قرآن راه درمان دیگری برای غرور معرفى مى کند؟
بااندکى تأمل درآیه 77 سوره «یس» پاسخ این سؤال روشن مى شود، گویا خداوند دست انسان را مى گیرد و به آغاز حیات خودش، در آن روز که نطفه بى ارزشى بیش نبود، مى برد، و او را به اندیشه وا مى دارد، مى گوید: «آیا انسان نمى داند که ما او را از نطفه آفریدیم، و او آن چنان قوى و نیرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد، که حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه کننده آشکارى شد»؟! (أَ وَ لَمْ یَرَ الإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَة فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ).
چه تعبیر زنده و گویایى؟ نخست، روى عنوان انسان تکیه مى کند یعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مکتبى، و هر مقدار دانشى، مى تواند این حقیقت را دریابد.
سپس، سخن از «نطفه» مى گوید که در لغت در اصل به معنى آب ناچیز و بى ارزش است، تا این انسان مغرور و از خود راضى، کمى در اندیشه فرو برود و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام این قطره آب ناچیز، مبدأ نشو و نماى او نبوده بلکه سلول زنده بسیار کوچکى که با چشم دیده نمى شود، از میان هزاران سلول که در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسیار کوچکى که در رحم زن قرار داشت با هم ترکیب شدند، و انسان از آن موجود ذره بینى پا به عرصه هستى گذاشت!
مراحل تکامل را یکى بعد از دیگرى پیمود که شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره «مؤمنون» در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه، سپس علقه، بعد مضغه، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشیده شدن استخوانها از گوشت، و سرانجام پیدایش روح یعنى حس و حرکت).
آرى، این موجود ضعیف و ناتوان آن چنان قوى و نیرومند شد که به خود اجازه داد، به پرخاشگرى در برابر دعوت «اللّه» برخیزد، و گذشته و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن «خَصِیمٌ مُبِین» شود.
این کار، جز از انسانى که عقل و فکر و شعور و استقلال اراده و اختیار و قدرت دارد، ساخته نیست (و مى دانیم مهمترین مسأله در زندگى انسان سخن گفتن است، و سخنانى که محتواى آن قبلاً در اندیشه حاضر مى شود، پس از آن در قالب جمله ها قرار مى گیرد، و مانند گلوله هائى که مسلسلوار به هدف شلیک مى شود، از مخارج دهان بیرون مى پرد، و این کارى است که از هیچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود.
و به این ترتیب، قدرت نمائى خدا را در این نیروى عظیمى که به قطره آب ناچیزى داده، مجسم مى کند.
1- آیةالله ناصر مکارم شیرازی، کتاب تفسیر نمونه، ج 18، ص 481، بااندکی تصرف
کلمات کلیدی: