![]() |
چهار مرحله مرگ عاطفی در روابط زناشویی شنبه 20 سپتامبر 2008 |
مقدمه زن و شوهری را در نظر بگیرید که برای شما الگوی یک زوج موفقند. آنها با یکدیگر رفتار خوبی دارند و به هم احترام می گذارند و زندگی مالی مستحکمی بنا نهاده اند ؛ به خواسته های هم ارج می نهند و در نهایت زوج موفقی به نظر می رسند. این طرز فکر شما ، یک روز در حالی که مشغول خوردن شام و گفتگوی خانوادگی هستید به یکباره با شنیدن خبر جدایی آن زوج به هم می ریزد. هر چه فکر می کنید نمی توانید علتی منطقی برای این اتفاق بیابید. همه گوشه و زوایای مغزتان را می کاوید تا نشانه ای دال بر مشکلات زناشویی آن زوج بیابید. اما به نتیجه خاصی نمی رسید . چه اتفاقی می افتد که روابط عاطفی و پیوند های خانوادگی و اجتماعی از بین می روند و جدایی جای آنها را می گیرد ؟ حتما دلیلی هست . ولی ناشناخته تر از آن است که شما به وجودش پی ببرید. مراحل چهار گانه مرگ عاطفی زوال و مرگ روابط عاطفی در 4 مرحله اتفاق می افتد : 1- مخالفت 2- رنجش و عصبانیت 3- عدم پذیرش و طرد 4- سرکوبی در اینجا به سیر و روند این فرایند نابود کننده روابط عاطفی خواهیم پرداخت : 1-مخالفت در هر نوع رابطه ای که میان دو انسان شکل می گیرد همیشه درجه ای از مخالفت وجود دارد و تضادهای فکری و رفتاری جزیی طبیعی از روابط میان فردی ما را تشکیل می دهند. اما مخالفت می تواند درجات مختلفی داشته باشد. مخالفت پنهان در برابر مخالفت آشکار. صحنه ای را در نظر بگیرید که در یک مهمانی خانوادگی بزرگ نشسته اید و همسر شما در حال تعریف خاطره ای از شما می باشد که اصلا دوست ندارید دیگران چیزی درباره آن بدانند ؛ مضاف بر اینکه این چندمین باری است که همسرتان این داستان را با آب و تاب تعریف می کند. شما شروع به خودخوری می کنید یا طوری به وی نگاه می کنید که بفهمد مایل به تعریف داستان توسط وی نیستید. این درجه خفیفی از مخالفت است در برابر اینکه شما با صدای بلند وی را از گفتن داستان منع کنید. راه دیگری هم وجود دارد ؛ سعی می کنید خود را آدم متمدنی نشان بدهید که این موضوعات کوچک برایش مهم نیست و از مطرح شدن آنها در جمع حتی لذت هم می برد !! اگر کمی به زندگی روزانه خود دقت کنید متوجه می شوید که در زمینه ابراز مخالفت های بجا و به موقع تا چه حد فعال هستید. آیا حفظ ظاهر می کنید و در درون خود خوری ؟ آیا مستقیما ناراحتی خود را به شخص مقابل انتقال می دهید ؟ بیشتر مردم مخالفت های خود را به بهانه بد جلوه کردن در نظر دیگران ابراز نمی کنند و تظاهر می کنند که چنین احساسی ندارند. آنچه در اینگونه موارد افراد به خود می گویند این است : « این مسأله بزرگی نیست ، اینقدر ایرادگیر نباش ، هیچکس کامل نیست ، فراموش کن چرا دردسر درست می کنی ؟ » در زمینه عاطفی و در زندگی زناشویی این مسأله مخالفت به کرات اتفاق می افتد. زیرا تعداد تعاملات میان فردی زوجین خیلی زیادتر از انواع دیگر روابط است و به همین نسبت احتمال بروز اختلاف میان آنها بیشتر است. اگر مخالفت های کوچک خود را بیان نکنید و با توجه به تعداد موارد پیش آمده ، از خیر مطرح کردن آنها بگذرید ، این مخالفت های کوچک جمع شده و کم کم به علامت هشداردهنده بعدی یعنی رنجش و عصبانیت تبدیل می شود. حال کمی به زندگی با شریک عاطفی خود فکر کنید و اتفاقات هفته گذشته را مرور کنید و مواردی را که با همسرتان در زمینه آنها اختلاف داشتید بیاد آورید. طرز برخورد شما با این اختلافات چگونه بوده است ؟ طرز برخورد شما با این مخالفت ها در وهله اول شاخص خوبی برای سلامتی ازدواج شما می باشد. 2-رنجش و عصبانیت عصبانیت و رنجش ، نوع شدیدتر مخالفت هایی است که روی هم جمع شده اند و به صورت احساس تنفری موقتی ابراز می شود . در این مرحله شما فرد مقابل را سرزنش و ملامت می کنید و فرد مقابل هم عکس العمل نشان می دهد و شما را مورد حمله قرار می دهد. خیلی مواقع که سر موضوع کوچک و بی ربطی دعوای بزرگی راه می افتد علت آنرا باید در جای دیگر و موضوع دیگری جستجو کنید. از اثرات رنجش و عصبانیت می توان به جدایی عاطفی موقت بین شرکای عاطفی اشاره کرد. عصبانیت با فشار روحی زیادی همراه است و انرژی زیادی از شما می گیرد. اگر رنجش و عصبانیت ، مدام تکرار شود شما در مقام جلوگیرنده آن ، با به درون ریختن این عصبانیت و رنجش و انباشت انرژی منفی بسیار در درونتان پا به مرحله سوم می گذارید. 3- عدم پذیرش و طرد بعد از یک دعوای مفصل ، در را به هم می کوبید و از منزل خارج می شوید در حالیکه احساس یاس و پوچی سراسر وجودتان را فرا گرفته است . این در حالی است که از جار و جنجال و دعوا هم خسته اید و منزل را برای رسیدن به آرامش ترک کرده اید . در حقیقت از همسر خود فرار کرده اید. این مرحله ممکن است به صورت دیگر و در درون منزل اتفاق بیافتد. شما در منزل و زیر یک سقف هستید ولی به یکدیگر بی اعتنایی می کنید و یکدیگر را مورد بی توجهی قرار می دهید. در واقع وی را هم از دیده و هم از دل بیرون می کنید. این مرحله می تواند یک ساعت به طول بیانجامد و لی تا چند روز و چند هفته هم ممکن است طول بکشد. بیشتر جدایی ها و طلاق ها در این مرحله اتفاق می افتد. این دوره بحرانی ترین دوره اختلافات و در حقیقت زمان به زانو در آمدن آخرین تلاش های عاطفی طرفین برای بقای زندگی مشترکشان می باشد. در طرد و عدم پذیرش ، آنقدر فشار روحی و تنش زیاد می شود که فرد برای خود فضایی تازه و آرام طلب می کند و اینگونه از زندگی زناشویی خود عقب نشینی کرده ، میدان مبارزه را ترک می کند در حالیکه پیوندهای عاطفیش آخرین نفس ها را می کشد. اما طرد و عدم پذیرش هم می تواند لاینحل باقی بماند و با تکرار و انباشت در طول یک دوره زمانی ، شما را به مرحله نهایی گسست عاطفی تان سوق دهد. 4- سرکوب جایی ساکت و تنها و عبوس نشسته اید و زندگی خود را مرور می کنید. به زندگی مشترک با همسرتان و تمام زحماتی که برای این زندگی مشترک متحمل شده اید فکر می کنید. تمام لحظات شیرین زندگی زناشویی خود و نظرات خانواده و فامیل درباره زندگیتان را از خاطر عبور می دهید و به حرف های آنها بعد از جدایی خود فکر می کنید. در این لحظه در یک عکس العمل طبیعی ، شما نمی خواهید در نظر دیگران آدم شکست خورده ای به نظر برسید. پس باید کاری بکنید و همه این زندگی خوب را نجات دهید. به یکباره همه چیز مرتب می شود و کدورت ها از وجودتان رخت می بندند. اینجاست که شما در دام سرکوبی افتادید و همه احساسات منفی و عصبانیت و رنجش و طردهای مداوم خود را سرکوب کردید تا آبرویتان حفظ شود و خانوادتان پابرجا بماند. در این لحظات شما با خود می گویید : « بیشتر از این ارزش جنگیدن ندارد ؛ بگذار همه چیز را فراموش کنم ؛ خسته تر از آنم که بتوانم با موضوع سر و کله بزنم.» سرکوبی نوعی احساس کرخی و بی حسی است. شما دیگر احساسات منفی خود را حس نمی کنید. اما در مقابل بهای بزرگی می پردازید و دیگر احساسات مثبت خود را نیز لمس و درک نخواهید کرد. شما از نظر عاطفی فلج شده اید و تا پایان عمر ، یکنواخت و بی احساس به نمایش کسالت آور زندگی خود ادامه می دهید. ماسکی از لبخندها و احترامات ساختگی به چهره می زنید و دیگر شور و نشاط سابق را ندارید. زندگیتان قابل پیش بینی و کسل کننده می شود و خستگی مزمن جسمی به سراغتان می آید. آنچه این مرحله را فاجعه آمیز می کند نوع رابطه ای است که بین زوجین وجود دارد. به این ترتیب که همه چیز خوب و مرتب به نظر می رسد و طرفین به ظاهر زندگی خوبی در کنار یکدیگر دارند ؛ اما در واقع بسیاری از استعدادها و مهارت های عاطفی خود را فراموش کرده اند و به یک نیمه مرده ماشینی تبدیل شده اند که زندگی محدود و بی طراوتی را دنبال می کند و خبر بد این است که در این مرحله خود فرد هم احساس می کند که خوشبخت است و زندگی خوبی دارد ، غافل از اینکه بسیاری از قسمت های وجودش در حالت نیمه خاموش به سر می برد . هر دو طرف در این مرحله یاد گرفته اند چه انتظاراتی داشته باشند و چه انتظاراتی را نداشته باشند. در انتهای سخن عده زیادی از ما در مراحلی یا در همه زندگی خود درگیر این مرگ عاطفی می شویم. اما علاج کار در کجاست ؟ مسلما در روراست بودن با خود و دیگران و بیام مخالفت ها در همان زمان شکل گیری و ابراز ناراحتی و رنجش ها در مرحله بعد. در کنار پرورش این عادت پسندیده ، فراگیری و تمرین مهارت های حل مسأله و گفتگوی معطوف به نتیجه عینی و مؤثر نیز باید در دستور کار قرار گیرد. اگر در حال حاضر در گیر این مرحل هستید ، وضعیت خود را کامل تشریح کنید و با در نظر گرفتن هدف های کوچک و دست یافتنی قدم به قدم از مرگ عاطفی خود فاصله بگیرید. مهمترین قدم ، پذیرش واقعیت وجود اشکال در زندگیتان است. زیرا بزرگی می گوید : « زمانی که آگاهی به وجود می آید ، تغییر آغاز می شود . » منبع: درمان احساسات ، جان گری |
کلمات کلیدی:
چند اعجاز از قران کریم
نذیراحمد صوفی زاده تلاشجو
قران کریم کتاب مقدس مسلمانان بزرگترین معجزه ای پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) میباشد. قران کریم دارای اعجاز زیاد بوده که گذشت زمان ومطالعات دانشمندان اسلام یکی بعد دیگر آنها را واضع ساخته و میسازد. گرویدن مردم ادیان مختلف دیگربه دین اسلام خود بیانگراعجاز قران کریم است، زمانیکه از اشخاص گرویده به دین اسلام سوال میگردد که چطوربه این دین گرویده اند؟ اولین پاسخ شان اینست، “بعدازینکه درمورد دین اسلام وقران کریم مطالعه کردیم دریافتیم که دین اسلام دین کامل و رستگاری است”.
چنانچه خداوند (ج) درقران کریم میفرماید “به تحقیق امروزتکمیل نمودیم دین شما را” که مراد از تکمیل نمودن دین همانا دین اسلام است. درجای دیگر از قران کریم آمده است، اگرهمه انسانها وجنیات باهم یکجا شوند وبخواهند یک آیت شبه آیات قران کریم بسازند قارد نخواهند بود.
حال ارقام را ذکر میداریم که بیانگر اعجاز قران کریم است.
• کلمه مرد 24 مرتبه و کلمه زن نیز 24 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه دنیا 115 مرتبه وکلمه آخرت نیز 115 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه ملایکه 88 مرتبه وکلمه شیطان نیز 88 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه حیات 145 مرتبه وکلمه مرگ نیز 145 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مفاد 50 مرتبه وکلمه زیان نیز 50 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه سختی 102 مرتبه وکلمه صبر نیز 102 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مردم 50 مرتبه وکلمه پیامبران نیز 50 مرتبه در قران کریم ذکر شده است.
• کلمه شیطان 11 مرتبه وکلمه مغفرت خواستن نیز 11 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه مصیبت 75 مرتبه و کلمه شکران وسپاس نیز 75 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صدقه 73 مرتبه وکلمه خوشنودی و رضایت نیز 73 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مسلمین 41 مرتبه وکلمه جهاد نیز 41 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه زنده گی مجلل 8 مرتبه وکلمه زنده گی ساده نیز 8 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه محبت 83 مرتبه وکلمه طاعت نیز 83 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه جادو 60 مرتبه وکلمه فتنه نیز 60 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه زکات 32 مرتبه وکلمه برکت نیز 32 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه فهم ودانش 49 مرتبه وکلمه نور و روشن نیز 49 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صالحات 167 مرتبه وکلمه سیات نیز 167 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه زبان 25 مرتبه وکلمه وعظ کردن نیز 25 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه زحمت ومشقت 114 مرتبه وکلمه شکیبایی نیز 114 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه محمد 4 مرتبه وکلمه شریعت محمد نیز 4 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صلات 5 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه ماه 12 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه روز 365 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه بحر 32 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه خشکه 13 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
اخیرآ علم ساینس ثابت کرده است که 71.111 فیصد زمین را بحر و 28.888 فیصد زمین را خشکه احتوا میکند یعنی خشکه+ بحر مساویست به 45 (32+13=45).
32/45x100=71.11111111% (71.11111111 مساویست به بحر).
28.88888889 مساویست به خشکه).13/45x100=28.88888889%
بحر (71.11111111فیصد) + خشکه (28.88888889فیصد) مساویست به 100 فیصد
نذیراحمد صوفی زاده تلاشجو
کابل افغانستان
28 ثور 1385
18 می 2006
کلمات کلیدی:
تبعیدی
سیدنورالحق صبا
مرا پناه ندادند
حصاریان شب آن عاشقان ظلمت وزور
مرا که بار من از شاخه های زیتون بود
مرا که حامل حرف ستاره ها بودم
وباغ حنجره ام پرصدای سوسن بود.
کسی نبود بداند غم چکاوک را
کسی نبود بفریاد بره ها برسد
کسی نبود بگرید بسوگ چلچله ها
کسی زبان گل وسبزه را نمیفهمید
وباغ تنها بود !
فضای دهکده بیگانه با ترانه ء آب
جوانه ها همه در آتش عطش میسوخت
وریشه ها همه شان خواب آب میدیدند
لگام باد رها بود ودشنه درچنگال
&&&
عروج واوج پلشتی ، حضیض عصمت وعشق
کسی رسن میبافت
کسی کفن میدوخت
کسی رجز میگفت
کسی بمرگ کسی فاتحانه میرقصید
کسی بشیون آندیگری حنا می بست
من از میانهء غمها صدایشان کردم
که های!
معرکه گیران باره های غرور
منادیان شب ومنکران سورهء نور
دراین معاملهء مرگ ، باغ میمیرد
اساس سبزه بهم میخورد زمستی تان
نهاد باغچه وبیخ شاخه میریزد
درختها همه ازریشه پاک میخشکند
کبوتران همه بی آشیانه میگردند
وتاکها دگر انگورتان نخواهد داد.
&&&
شگوفه های سرود مرا بسنگ زدند
کسی ندید سحررا درون دستارم
بدستهای پراز سکه های خورشیدم
کسی نگاه نکرد.
چراغم از نفس باد هرزه ، پرپرشد
گل صدای من ازقهقههء کسی پاشید
تمام هستیی من حرف سبز گندم بود
تمام وسعت اندیشهء مطهر من
لبالب از صدف درد های مردم بود
ولی چگونه بگویم
مرا پناه ندادند
مرا بدهکده ام ظالمانه راه ندادند
...وباغ تنها بود
کلمات کلیدی:
سید ضیاء الحق سخا
کوهست و کوه و کوه، ولی کوهکن کم است
تیشه به دست هست، ولی تیشه زن کم است
دنیا به لحظه های ضعیــــــــفی رسیده است
عالم پُــر از شُغاد شده ، تهَـمـــتن کم است
از بس که خاک ، آب ِ عَفـــَــن نوش کرده است
چیزی که بوی گل بدهد درچمن ، کم است
از ابن مُــلجم است ویا از ابولولوست –
- بویی ، ولی شمیم اویس ِ قــَرَن کم است
آیینه هم به حال خودش گریه میکند
از بسکه جامه ی که بزیبد به تن ، کم است
تنها عنایـــــتی که همه راضی ایم ازان
عقل است،چون نگفته کسی : سهم من کم است!
***
گفتم که : زنده ها چقدر صف کشیده اند ؟!
خندیدمرده ی که : عزیزم ! کفن کم است
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
پاورقی این مشت های پنهان را باید رسوا کرد مهسا طایع بیزارم از مرثیه نوشتن و تکرار هزار باره ی دردهایی که انگار تمام شدنی نیستند... اما در شولای ظلمت ناآگاهی، باید ذهن های گرفتار و آشوب زده را بیدار کرد و این شهر بی تپش را آیینه بندی نمود. شهری که هنوز هم بوی باروت از پیکرهای مردمان اش می جوشد ... شهری که اشک های مان را سانسور می کند و گونه های خیس کودکان مان را از جلو دوربین های جامعه جهانی دور می کند تا نشان دهد که در تورم شهوت جنایت، هیچ کسی قربانی نمی شود... شهری که کوچه هایش پر شده از بچه هایی که دهان شان به جای شیر بوی خون می دهد ... شهری که صاحبان قدرت در جمجمه های ترک خورده و سقف های کوتاه ذهن شان کرم های خزیده است که ریشه های بودن مان را می جود ... بیزارم از مرثیه نوشتن و تکرار دردها، اما این مشت های پنهان را باید رسوا کرد که فقط نشسته اند و از کمبودها حرف می زنند و سرخوشانه حجم فاجعه ها را اندازه گیری می کنند ... در شهری که خاکسترش کرده اند، اما گناه را به گردن آتش می اندازند ... باید از ریگزارهای داغ این روزگار هم عبور کرد ... ابهت مان را دیریست در جهت های کودکانه ی کاخ نشینان گم کرده ایم، و همین است که هنوز هم کسی جغرافیای مان را به رسمیت نمی شناسد، هر چند جاده های جهان امروز به کابل ختم می شود، اما هنوز هم کسی در گستره ی بی مرز این جهان، برای ما سقف نمی سازد ... هر چند آن قدر مهم شده ایم که خبرها به خاطر مان تب می کند اما هنوز هم دست های مان پر از خراش های زندگیست ... و آزادی یک گلوله می شود که روی لب های مان نقش می گیرد ... اما در تکرار بی رمق این روزها که همه چیز تیره و تار و تلخ و ناخوشایند است، و در بحبوحه مرگ های ناگهانی هم، باید یاد مان نرود که زندگی یعنی چی؟ باید به جوانه های نورسته امیدوار بود که سبزناکی ریشه های شان به لطف سلام خورشید می تواند سیاهی این روزهای پر از مرگ را تاب آورد ... به کودکانی دل بست که زندگی روی سر پنجه های آنان می رقصد ... کسانی که بر طبل طوفان می کوبند و از چشمه های حادثه، شعله می رویانند، فراموش کرده اند که قیام مان قیامتی بود ... قیامتی که هنوز هم روی شانه های جهان سنگینی می کند آن قدر که آمده اند تا تجزیه ی مان کنند، تحلیل مان کنند و نام ما را در لیست های سیاه شان جای دهند ... تا این بار همه ی ابراهیم های شهر را در آتش بسوزانند... و نسل های آینده را با پیراهنی از آتش بپوشانند ... اما مردهای بی تفنگ و زنان داغدار ما هنوز هم نقطه آغاز تاریخ را از یاد نبرده اند و می دانند که همه ی واژگان پاکدامن در عبور آنان به مرز ایستادگی تعبیر می شوند... مردمان زمستان زده ی این جا خوب می دانند که در استوارترین پاییز هم می توان به تمنای سبز بهار ایستاد ... |
|
کلمات کلیدی:
در افــــــــق فــــاجعـــــــه |
شبگیرپولادیان |
سروده ی 14 |
وقتی از پهنهء سربینهء شب
ادامه دارد... |
کلمات کلیدی:
نفرین به خونریزان |
شعری از: عزیزالله ایما |
|
مویه های محکومان صدای باد هجومِ آتشِ صیاد زمین میعاد زمان چون باد گذشته از کنارِ روستای شیون و فریاد ـ عزیزآباد
زمان میعاد زمین برباد خروشِ باشه های آهن و پولاد سکوتِ لاشه های کودکانِ یاد صدایِ مویه یی پیچیده با آوازِ تلخ:" ای داد ای بیداد بسوزد در هوای آتشینِ روستای شیون و فریاد پرِ صیاد!" بادا باد! سویس ـ شهریور(سنبله) سیزده هشتادوهفت |
کلمات کلیدی:
غـــمــش |
فرشته ضــــــیایی |
|
به چشم باغ همان یک خیال ماند و غمش شکوفه بودی و رفتی نهال ماند و غمش برای ذهن تهی گشته از حقــــــــــایق تو دهان بسته و صد ها سوال ماند و غمش درون سینه قفس در قـــفس اسارت وبس پرنده گوشه گکی با دو بال ماند و غمـش تو که نساختی جانم خراب میــــــــــکردی میان بودن وگشتن مــــــحال ماند وغمش |
کلمات کلیدی:
سراب ( آب نمـــــا) |
|
فرشــــته ضیـــــــایی |
|
آفتاب عاشقانه بازوان خود را گشوده و شهرک ساحلی گوتنبرگ را با نور و حرارت دلپذیری مینوازد. هیچ سخاوتمندی اینجا را عروس شهر ها و یا نگین غرب ننامید ، ولی من شیفتهء طبیعت رنگین و آهنگین آنم. گاهی مانند نگاه های یک زن ، سکوتش حرف میزند و امواجش عواطفیست که در ساحل و پیمانه نمیگنجد. گاهی هم مانند مردی عاصی و خشمگین میخروشد. جنگل های انبوه اش تسخیر ناپذیر میشود و طبیعتش سرکش. درست مانند غرور و حس آزادی در یک مرد...
و من در یکی از این روز های قشنگ و آفتابی در جادهء آوینین (مرکز شهر) قدم میزنم. به چهرهء آدمها نگاه میکنم و بیاد سخنان اولین رهنمای مشق های نویسنده گی ام میافتم که سالها قبل گفته بود: _به چهره ها نگاه کن. از آنها فرار نکن. خطوط چهره ها و طرز نگاهشان نمیتواند فریبت بدهد. کوشش کن درون آنها را بخوانی. هر یکی از آنها میتواند قهرمانی برای داستانت باشد و فراموش نکن که هر انسانی داستانی در زندگی خود دارد و قهرمانی برای داستان خود است....
به چهره ها نگاه میکنم و میخواهم در عمق شان رسوخ کنم. حس میکنم همه به نوعی خوشبختند. پدری در اندوه غذای شب بچه اش نیست ، مادری دلهرهء زود رسیدن به خانه را ندارد. دستان کودکی از گرسنه گی نمیلرزد و دختری به جرم دختر بودنش از نگاه ها فرار نمیکند. همه چهره ها به نوعی شاد و راحت اند. اینجا کسی نمیگوید:
ساقی بیار آن جام را آن جام بد فرجام را بد نام سازد نام را کوتاه کند ایام را اکنون شکسته شهپرم چون مرغ بسمل پرپرم باشد که باز آید اجل پایان دهد این شام را...
در لحظات این چنینی من همیشه دو حس دارم که در تناقض اند و همهمهء را در من ایجاد میکنند. ظاهرآ اینجایم و از طبیعتش لذت میبرم اما باطنآ در خاکروبه های کشورم میروم و آرزو میکنم ایکاش این زیبایی ها و این رفاه اجتماعی را داشتیم. کاش ها به سراغم میایند و باز تبدیل میشوم به آدم ریالیست و سور ریالیست شرقی. میترسم آنقدر فکر کنم که تبدیل به روشنفکر!!! افغانستان شوم. آخر این طرز فکر کردن یک خاصیت بد دارد. آدمی که در آغاز کار به روشن بودن باور دارد آنقدر فکر میکند که یادش میرود مرحله بعدی عمل کردن است. از خیر فکر کردن و ادعای روشنفکری میگذرم و دنبال ریشه یابی عوامل میگردم. بیاد آخرین باری میافتم که از زیر چشمک چادری به کوچه های گل آلود شهرم نگاه میکردم و اشک از چشمانم میریخت. میدانستم اگر نمیرم و زنده بمانم، خیلی دور خواهم رفت. لحظهء وداع بود با هر وجبی که خاطراتی از بچه گیها و نو جوانی امرا در خود داشت. با خود زمزمه میکردم:
مرا ببخش وطن ای عزیز مادر من که عاجزانه بسوی تو چشم میدوزم نه اینکه آتش آهت به آشیانه فتاد به شعله های توازتار و پود میسوزم مرا ببخش که ترکت نموده ام باری زآشیانه کی داند کجا روان هستم وطن مرا به تباهی و ظلمتت سوگند که خود شکسته ترین شکسته گان هستم...
روز هایی که مانند میلیون ها هموطن دیگرم به خیل پرندگان مهاجر پیوستم و هنوز در ضمیر ناخود آگاهم دنبال آشیانم و هوای آشنا. صدای زنی از عالم خیال و تفکر بیرونم میکند. زن پیری است با چهره خیلی متبسم و مهربان. به زبان سویدنی میگوید: _ برای کودکان بی سرپرست و یتیم اعانه جمع آوری میکنیم.
جبعهء کوچکی در دست دارد. بروی آن علامت یکی از نهاد های خیریه سویدنی است. اینجا ازینگونه نهاد ها و ارگانیزیشن ها خیلی زیاد است. پول خرد داخل جبعه میریزم و زن سپاسگذاری کنان دور میشود. یادم میاید که من دنبال عوامل در وطن و بی وطن بودن ها و بی وطن و در وطن بودن ها بودم. راستی این عوامل چیست؟ فاشیزم؟ راسیزم؟ کمونیزم؟ امپریالیزم؟ فیودالیزم؟ ویا هم انارشیزم؟ ما آبی بودیم که به هر ظرف ریختند مان و موقتآ شکل آن ظرف را گرفتیم ولی ظرف ها را یا شکستند و یا شکست و ما همان آب باقی ماندیم. به جویچه ها تقسیممان میکنند ، راه ی مان را میبندند و گل آلود مان میکنند ولی باز مجرای جریان پیدا کردن در نبض زندگی را میابیم. ظرف های تازهء برای مان میسازند. اسلام دیوبندی و دموکراسی آمریکایی!!! باز قالب است و شکل گیری. صدای استاد رحیم بخش را میشنوم که در تیپ پنصد و سی ، کبابی سر کوچه مان با طرز خاص خودش میخواند:
گر ندانی غیرت افغانی ام چون به میدان آمدی میدانی ام....
از خودم سوال میکنم : چرا اینهمه مدل، ظرف، شکل و قالب؟ آن گفته را تکرار میکنم: از ماست که بر ماست... مگر نه که ما طرز دولت سازی و حکومت سازی بلد نیستیم؟ عدالت اجتماعی میخواهیم و تصویری از عدالت فردی نداریم. فرهنگ میسازیم در عقب دیوار های فرسوده سنت های چندین صد سالهء پوسیدهء قبیلوی. ملت میسازیم بدون اینکه پروسه ملت شدن را طی کنیم. تاریخ میسازیم تا افتخاری برای هویت های کذایی خود کسب نماییم. قانون میسازیم تا توجیهی برای مظالم خود داشته باشیم....
در نتیجه مردم فقیر میمانند و مخروبه های درست ناشدنی شان. اگر هر سیاست مدار، روشنفکر و اشخاص مطرح جامعه ما احساس آن زن پیر و هزاران دیگر مانند او را میداشتند که در یک روز قشنگ و آفتابی ، تفریح و مشغولیت خود را کنار گذاشته و برای کودکان بی سرپرست اعانه جمع آوری میکند، یقینآ امروز کشور بهتری داشتیم.
مهاتما گاندی توانست جامعه چندین ملیتی و چندین مذهبی هند را اتحاد و همبستگی بخشد. چون اندیشهء گاندی وارداتی نبود. برخواسته از بطن آن جامعه بود. وی توانست از ملیت ها ملت واحد هند را بسازد چون میدانست که ضرورت مردمش در آن مقطع زمان چیست. شعار برادری سر داد و به فکر تقویه بنیاد های اقتصادی هند شد. سیاسیون هند دموکراسی را به حیث یک فرهنگ تجربه کردند و پایشان مانند سیاسیون افغانستان در منجلاب های ناسیونالیزم قومی، زبانی، منطقوی، مذهبی ، نژادی، جنسی.... نلغزید.
یک زمان هایی از کسی شنیده بودم که آدم های هوشیار و زرنگ از تجربیات دیگران میاموزند. آنهایی که کمتر زرنگند یک بار تجربه میکنند ولی وای به حال آنهایی که همیشه تجربه میکنند و این تجربه تا آخر عمر شان ادامه میابد. به امید اینکه نسل های آینده شاید از نتایج تجربیات آنها استفاده کنند.
موبایلم زنگ میزند و افکارم از هم میپاشد. مادرم است. باید خانه بروم. به اطرافم نگاه میکنم. خورشید دگر آن حرارت خود را ندارد و هوا رو به تاریکی میرود. با خودم خنده ام میگیرد. من هم دارم روشنفکر میشوم. از جا بلند میشوم و بسوی سپور وگن ( تراموای) میدوم. دلم سخت هوای خانه را کرده است... |
کلمات کلیدی: