
نورالله و ثوق - جرمنی
رقص سیاسی
یک عمر به میدان هوس رقصیدیم
تا دم دم آخرین نفس رقصیدیم
در محفل بیگا نه به نوبت همه ما ن
با پای زمانه پیش و پس رقصیدیم
* * * * * * * * * * * * * * *
صحن هوس
در صحن هوس رقص کنان میگردیم
مستیم و چنا ن بیخبران میگردیم
در رقص سیاسی سخن از پیری نیست
هرچند برقصیم جوان میگردیم
................
بازیچه
ما ییم که سنگ هر نشا ن گردیدیم
در هر طرفی کشان کشا ن گردیدیم
با زیچه ی دست هرچه نا مرد شدیم
آ یینه ی عبرت جها ن گردیدیم
.............
کشت ومات
جاییکه خودی بخود مراعات نکذد
طالع به کسان وقت ملاقات نکرد
دربازی بیگا نه که کشت ازما بود
مارا بجزاز خویش کسی ما ت نکرد
.................
برده ی دجال
همسنگر جور تاکسان گردیدیم
آتش به تن خسته دلان گردیدیم
دیدی که چسان برده ی دجال شدیم
ا فسانه ی آ خرالزما ن گردیدیم
...............
افسون
دجا ل بزن طبل که همدست توییم
دیوانه ی زنجیری بد مست توییم
میخان ه ی افسون تو را پیمودیم
دیریست که دردی کش بد مست توییم
.............
چک چک دست
کردی به ره خویش نشا نی تو مرا
دنبا ل خودت همی کشا نی تو مرا
افسو.س که در پیش دوچشم دگران
با چک چک دست می پرانی تو مرا
.............
فصل چهچه ها
بشنو که تورا چها چها می گوییم
از رویش فصل چهچه ها می گویم
یکروز صفا بکوچه ما ن آمدنی است
ا ین را به تما م بچه ها می گویم
...............
گفتی
همدست هزار و یک جنون خواهم شد
آ تشکده ی کن فیکون خواهم شد
گفتی نشد ی غرق به دریای غمم
روزی زخجا لتت برون خواهم شد
..............
کلمات کلیدی:
اثر جالب و پر احساس شاعره توانا،نویسنده موفق و گوینده شهیر کشور خانم لینا روزبه حیدری
آزمون ملی
تعداد از کسانی که لطف کرده و گاه گاهی نوشته های مرا میخوانند میپرسند که چرا در مورد مشکلات مینویسی ایا چیز بهتری در زندگی نیست از گل، بلبل، شادی و شیرینی بگو، ولی من منحیث یک افغان یا یک انسان کمتر دلیلی برای شادی یا برای شاد بودن در زندگی ما کنونی ما افغان ها و یا زندگی بشکل کل در جهان می یابم. این مرا به یاد سخنان مادر کلانم می اندازد که وقتی از وی میخواستیم تا بخندد یا شاد باشد یا کمی از حالت غمگین و مایوس خود بدر اید میگفت " از ما گذشته است" و حال هم از ما خیلی خیلی گذشته است.
* * * * * * * * * * * *
"از ما گذشت"
از گل و بلبل گذشته است
بسیار گذشته
به درازی سه قرن
و یک خط سیاه مار گونه
که احساس و شادی و خوشبختی در ان
کبود گشته است
از ما گذشت
درست همان زمانی
که پا های بریده را
بر خریطه افکندیم و
دست های بریده را با تار
بر درخت اویختیم
و به اواز چکیدن خون
و بوی خون
اقتدا کردیم
از ما
وقتی ناله ها را نوشیدیم
وقتی بغض ها را خوردیم و
وقتی مرده های کوچک را
با سنگ و بیرق
در یک حفره کوچک
میکاشتیم
میگذشت
از ما
از زندگی
که از حفره خالی و تیره
چشمان یک جمجمه
نیشخند میزند
و از مرگ که لاشخواران بر فرقش خطبه میدهند
و از یک خانه سرد بی دروازه
که در خاطراتم مثل سرطان ریشه دوانیده
گذشته است
از ما گذشت
خیلی گذشت
اب از سر
برابر سی نیزه
و یک قد ادم
درست برابر وجب های مادر
که روزی خوشبختی را اندازه میکرد
و پدر که میگفت
انسان متمدنست!
از ما میگذرد
وقتی کلمه ها
گلوله میفشانند
و حرف و لفظ
جنگ می افرید
و طایفه ها باز
کتله میگردند و
طایفه یی میشود
خلقت یک تن گوشتی و استخوانی انسان
که خون ان مثل خون یک گاو سرخست
از ما گذشت
چه بیهوده
در کنار بساط گرم افیونیان
دود شد رشته گسسته خواب های پائیزی
در عزای بلبل و صدف های شکسته
و اشک های یخ زده در چشمانی
که دار را منصور گونه میخرید
از ما گذشت
بگو که نفاق شب پایدارست
مبارکشان باد این سیاهی
که از نعش نور گذشته است
از ما گذشت
کاشک زودتر میگذشت
گذشته
کلمات کلیدی:

|
کلمات کلیدی:
شاعر : اشعار آهنگهای احمد ظاهر دسته : عشقی عنوان شعر : از پیش من برو ![]() از پیـــش مــن بــرو کـــه دل آزارم نا پایــــــدار و سست و گنهکـــــارم در کنج سینــه یــــک دل دیــــــوانـه در کنج دل هــــزار هــــــوس دارم مـــن ناکامـــــم نــــاکــــــام عشقــت مــــن بـــد نـــامم بـــد نـــــام عشقت آه ای خـــدا چگــونه تــرا گــویــــم کــز جسم خــویش خسته و بیـزارم هـــر شب بـــر آستان جـــلال تــــو گـــویی امیـــــد جسم دگــــــر دارم دل نیست ایــــن دلی که به من دادی در خـــون تپیده آه رهــــایش کـــــن یـــاخـــالی از هوا هــــــوس دارش یـــا پای بنــد مهــر و وفــــایش کــن | |
![]() | |
![]() ![]() |
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
دسته : عشقی
عنوان شعر : از چشم تو

از چشم تو چـــون اشک سفـــر کردم و رفتــم
افسانهء هجــران تو ســــــر کـــــــردم و رفتـم
در شام غــم انگیــز وداع از صـــدف چشـــــم
دامــــان تـــرا غــرق گهر کــــــردم و رفـتــــم
چــون باد بر آشفتــم و گل هـــای چمــــــــن را
بــا یاد رخت زیــر و زبر کــــــردم و رفتـــــم
ای ساحــل امید پــی وصل تـــو چـــون مـــوج
در بحـــر غمت سینـــه سپــر کردم و رفتــــــم
چـــون شمع ببالیـــن خیالــت شـب خــــــود را
بـــا سوز دل و اشک سحــــر کـــردم و رفـتـم
چـــون مــرغ شباهنگ همــــه خلــق جهـان را
از راز دل خـــــویش خبــر کــردم و رفتــــــم
چــــون شمع حـــدیث غــم دل گفتــم و خفتــــم
پیـــراهنی از اشک ببــــر کــــــردم رفتــــــــم
کلمات کلیدی:
شاعر :ازآقای علی اشتری (فرهاد)
اشعار آهنگهای احمد ظاهر
دسته : عشقی
عنوان شعر : از ناز چه میخندی
از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید
این دیده زمانی نیز خندیده که می گرید
چون دیده ترا سر مست از باده اغیاری
در خون خود از غیرت غلتیده که می گرید
تنها نه از این مردم صد روی و ریا دیده است
از مردمک خود هم بد دیده که می گرید
لب نیک و بد دنیا نا خوانده که می خندد
چشم آخر هر کاری پاییده که می گرید
صد داغ نهان دارد این سینه که می سوزد
صد گونه بلا دیده است این دیده که می گرید
کلمات کلیدی:
دسته : عشقی

عنوان شعر : اگر این اسمان
اگـــر این آسمــان ستــاره نــداشت
چشم خــود را ستـــاره می کــردم
تــا بیاویزد از بــــــر و دوشــــــم
اشک راگــوشواره مــی کـــــردم
در چمـــن لالــه گـــر نمی خنـدید
از شفق بـــرگ لالــه می چیــــدم
اگــــر این آسمان ستاره نــــداشت
چشم خـــود را ستاره می کـــردم
تــا بیاویزد از بــــــــر و دوشـــم
اشک را گـــوشواره می کــــردم
بــا هـــزاران شقــایق وحشــــــی
گـــرد چشمت پیــالــه می کـــردم
اگـــر این آسمان ستــــاره نـداشت
چشم خــود را ستاره می کــــردم
تـــا بیـــاویزد از بــــر و دوشــــم
اشک را گوشواره مـــــی کـــردم
کلمات کلیدی: