
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ " | |
|
کلمات کلیدی:
پیام![]() | |||||
---|---|---|---|---|---|
|
|
کلمات کلیدی:

پیام | |||||
---|---|---|---|---|---|
|
کلمات کلیدی:
هفت تیر ?tir.com به قلم سروش صحت :
با پسری جوان و پیرمردی که با گوشی موبایلش ور می رفت عقب تاکسی نشسته بودیم. پسر جوان از پیرمرد پرسید؛«می خواهید پیامک بفرستید؟» پیرمرد گفت؛«پیامک چیه؟» پسر گفت؛«اس ام اس» پیرمرد گفت؛«بله.» پسر گفت؛«کمک می خواهید؟» پیرمرد گفت؛«چه کمکی؟» پسر گفت؛«منظورم اینه که بلدید اس ام اس بفرستید؟» پیرمرد گفت؛«اس ام اس فرستادن که کاری نداره.» پسر پرسید؛«با کی اس ام اس بازی می کنید؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت؛«نمی تونم بگم.» جوان گفت؛«نه، جدی…» پیرمرد گفت؛«با دوستم.» جوان پرسید؛«لاو ترکوندین؟» پیرمرد گفت؛«تو سن و سال ما دیگه نمی ترکه.» جوان پرسید؛«واقعاً؟» پیرمرد گفت؛«چه می دانم، شاید هم بترکه.» هنوز لحظه یی نگذشته بود که جواب اس ام اس رسید. جوان گفت؛«ماشاالله دستشون هم تنده.» پیرمرد گفت؛«اول ها تند نبود ولی تازگی ها خوب شده.» بعد اس ام اس را خواند و پرسید؛«always یعنی بیشتر وقت ها؟» جوان گفت؛«یعنی همیشه، For ever.» پیرمرد لبخند زد و مشغول جواب دادن شد. جوان پرسید؛«چند سالشونه؟» پیرمرد گفت؛«sixty two» جوان گفت؛«very good به خدا very good.» منبع: تیرکام | |
|
کلمات کلیدی:
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟ فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است . پائولوکوئیلو | |
_________________ راهی را پیدا کردم ، که تا ابد با هم دوست باشیم . راهم خیلی ساده است. « من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .» |
کلمات کلیدی:
مو?لف | پیام | ||||
---|---|---|---|---|---|
|
کلمات کلیدی:
افسوس ..... آن زمان که باید دوست بداریم ،
کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم.
وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم.
وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم
کلمات کلیدی:
| ||||
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: